فرزند شهید گمنام سید مسعود نیکمحمدی با توجه به اخبار چند روز اخیر رسانههای کهگیلویه و بویراحمد در خصوص ورود و تشییع یک شهید گمنام در استان طی یادداشتی خطاب به پدر شهیدش نوشت: دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد و تو مرا بدنبال خود بکشانی و امان از این تجربه های مکرر دلتنگی.
صدای جنوب:
سید محسن نیکمحمدی فرزند شهید گمنام سید مسعود نیکمحمدی با توجه به اخبار چند روز اخیر رسانههای کهگیلویه و بویراحمد در خصوص ورود و تشییع یک شهید گمنام در استان طی یادداشتی خطاب به پدر شهیدش نوشت: دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد و تو مرا بدنبال خود بکشانی و امان از این تجربه های مکرر دلتنگی.
رسانههای استان کهگیلویه و بویراحمد در چند روز اخیر ورود و تشییع یک شهید گمنام در این استان را تیتر اول اخبار خود کردند.
و این خبر برای خانوادههای شهیدی که سالیان سال چشم انتظار خبری یا نشانی از عزیز خود هستند، نوید میدهد شاید روزی به آغوش وطن برگردند.
سید محسن نیکمحمدی، فرزند شهید گمنام سید مسعود نیکمحمدی طی یادداشتی آورده است:
نمی دانم به چه نامی صدایت بزنم که به نظرم اگر سکوت پیشه کنم و نامی برایت انتخاب نکنم، بهتر است چرا که تو اگر می خواستی، خودت نامت را برایمان نگاه می داشتی و بدون شک به آن هم افتخار می کنی.
گمنام آشنا سلام، باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من که هر از چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم.
تو می آیی مثل همیشه، گمنام و من چه ساده دل می بندم مثل قبل، دوباره می روی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمی دارم و سلامهایم را به دوش می کشم و می روم به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا.
اما دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد و تو مرا بدنبال خود بکشانی و امان از این تجربه های مکرر دلتنگی!
آشناترین گمنام، همین که هر از چند گاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت تو تبرک شود، همین که نگاه سوخته ام بدرقه پیکر خاکی و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من.
گمنام آشنا سلام، سلام من اگر قابل باشد زودتر از دستهای بی تابم روی شانه هایت مینشیند تا گرد وخاک غربت دیرسالی ها را از پهنای شانه های خسته و از جنگ برگشته ات بتکاند.
آری چند روزی است خبری خوش در شهرمان و دیارمان پیچیده و حال و هوای شهر را دگرگون کرده است، این روزها شهر حال و هوای عجیب دارد یا بهتر بگویم این روزها از شهر بوی خوش خدا، بوی نسیم کربلا، بوی مردان بی ادعا و بوی نامداران گمنام می آید.
به هر نقطه از شهر که سر میزنی تکاپو برای استقبال از شهدا مشهود است، عده ای در آرامگاه این شهدا مشغول تدارک این مهمانی هستند، عده ای از آمدن این شهید خوشنام سرخوشند و حال و هوایی معنوی دارند وعده ای هم حس غریب و آکنده از شرمندگی نسبت به این شهیدان گمنام را در درون خود احساس میکنند.
ای نامدار گمنام به دیدارت می آییم در حالی که نه نامی داری و نه نشان از آنجا که زاده شده ای.
به میان مردم و مشتاقان حضورت رفته ایم تا بدانی برای حضورت در شهرمان آنچه در توان داشته ایم رو کرده ایم.
خادمان شهدا در گوشه گوشه شهر مشغول آماده سازی فضا برای حضورت هستند.
آری زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر، ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات و روزمرگی ها را نیز از این وادی بیرون بکش.
پیام کوتاه است؛ شهدا در راهند؛ گمنامند همچون مادرشان، ای شهید پوتین هایم جامانده اند پلاکم را جا گذاشته ام در این دیار غربت آیا دستت را بلند می کنی که دستانم را در آغوش گرمت بگیری تا پیدا کنم جاماندهگیام را؟
اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک
یادداشت از: سید محسن نیک محمدی فرزند شهید گمنام سید مسعود نیکمحمدی