دانایی سرلوحه کمال انسان و پیشرفت جامعه است. بدون دانایی رسیدن به یک زندگی دلپذیر و شاد و آرامش بخش و همراه با امنیت و رفاه و انصاف ممکن نیست. دانایی چراغ روشنگرِ ورود به یک زندگی متعادل وپسندیده است. انسان بدون دانایی مانندآدم نابینایی است که راه را ازچاه و روشنی را از تاریکی باز نمیشناسد. بدون دانایی زندگی تیره و تار است وهمه چیز در زندگی بی معنا و بیهوده است. دانایان چراغ راه زندگی هستند و بهترین راهنمایان بشر در زندگی.
صدای جنوب:
محمود منطقیان فعال فرهنگی -سیاسی استان در یادداشتی نوشت:
برای آنکه یک انسان بتواند درجامعه مفید و سازنده باشد و دیگران نیز بتوانند از وجود او بیشتر بهره مند شوند، به چند ویژگی نیاز دارد. جمع این ویژگیها دریک شخص، از او انسانی توانا و صاحب کمال میسازد که کارش نیکی و آبادانی و ایجاد آرامش وشادمانی برای دیگران است. البته ظهور و به صحنه آمدن چنین انسانهایی نیاز به ایجاد شرایط اجتماعی و سیاسی آزاد و مناسبی دارد تا درچنین فضایی مساعد انسانها بتوانند استعداد و تواناییهای خود را آشکار کنند و دست به کار و کردار لازم برای رشد و شکوفایی جامعه خود بزنند. درجامعه ای که زمینه لازم برای رشدشایستگان و انسانهای نخبه و توانمند وجود نداشته باشد، لاجرم کارها به دست افراد نا اهل و ناتوان می افتد و این خود موجب عقب ماندگی و توسعه نیافتگی جامعه و بروز و گسترش فقر، بیکاری، بزهکاری، اعتیاد، سقوط اخلاقی، پریشانی و افسردگی افرادجامعه، بی اعتمادی، قانون گریزی و به طورکلی نابسامانی در ارکان و اجزا جامعه خواهد شد. اما به راستی آنها که بهترمی توانند امور جامعه را بچرخانند و اداره نمایندباید دارای چه ویژگیهایی باشند؟
در اینجا به حسب ضرورت، به چند ویژگی مهم اشاره میشود:
۱-دانایی: دانایی سرلوحه کمال انسان و پیشرفت جامعه است. بدون دانایی رسیدن به یک زندگی دلپذیر و شاد و آرامش بخش و همراه با امنیت و رفاه و انصاف ممکن نیست. دانایی چراغ روشنگرِ ورود به یک زندگی متعادل وپسندیده است. انسان بدون دانایی مانندآدم نابینایی است که راه را ازچاه و روشنی را از تاریکی باز نمیشناسد. بدون دانایی زندگی تیره و تار است وهمه چیز در زندگی بی معنا و بیهوده است. دانایان چراغ راه زندگی هستند و بهترین راهنمایان بشر در زندگی.
دانایی ابعاد متعدد و گونه گونی دارد مانند دانایی علمی و تخصصی، دانایی در امور فلسفه، مدیریت، ادبیات، خودشناسی، تاریخ، سیاست و دیگر رشتههای علوم انسانی و انواع فنون و تخصصها، وافزون براینها پژوهشها و تجربههای شخصی و بشری بردانش ودانایی میافزاید.
وبه ویژه دانشها ودانایی درباره کارها و اموری که انسان انجام آنها رابر عهده خود میگیرد. در انجام همه امور زندگی بشر نیاز به دانش و دانایی دارد و اگرکارها را به نادان بسپارند تباهی و فاجعه و یا نقصان و پس رفتگی به وجود خواهدآمد و این است که یکی از شروط اصلی واگذاری مسئولیت هاو مدیریتها و کارها، دانایی و کاردانی است. به گفته فردوسی:
“به فرهنگ بسپار فرزند خورد
جهان را نباید به نادان سپرد”
۲-خردمندی: تنها دانایی و دانستن و چندین مدرک دکترا و یا کارشناسی داشتن کافی نیست بلکه در کنار دانایی، انسان به خرد نیز نیاز دارد.
ما در اینجا خرد را فهم، درک و توان تشخیص درست از نادرست معنی میکنیم و به برداشت فردوسی خرد تشخیص دهنده نیک وبد و راهنما و راه گشا و دورکننده انسان از بدیهاست:
“چو زین زین سه گذشتی خردبایدت.
شناسنده نیک وبد بایدت
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هردو سرای
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار”
بعضیها هستند که دانش چندانی ندارند لیکن خردمندند و فهم و درک بالایی دارند و توان تشخیص و تمیزشان راهگشاست. این گونه آدمها هم اهل خردند. خردمند چون خوب تشخیص می دهد همیشه هوادار نیکی وخیر است و راه و روشهای نادرست و زیانمند را بخوبی میشناسد و از آن دوری میجوید و دیگران را نیز بر حذر میدارد. آدم خردمندچون معنی نیک و بد و آثار هریک را میشناسد، همواره خواهان نیکی و زیبایی و آرامش و شادی و زندگی بهتر برای همه انسانها–جدای از رنگ ونژاد و آیین و مذهب آنها–است. پس خردمندی مانند دانایی نیز از پایهها وبنیانهای زندگی نیک و آزاد و و پسندیده است. البته هرگاه دانش و خرد با هم و در کنارهم باشند، بسیار نیکو و پسندیده و کارساز و گره گشاست و به رشد و کمال شخص و پیشرفت جامعه میافزاید. خردمندان در جامعه اهل تدبیر و راهگشا هستند و به نیروی خرد مسائل فردی واجتماعی را چاره جویی و حل میکنند. این است که در میان نخبگان علمی، اصحاب خرد و هوشمندی دست برتر دارند چرا که با پیوند دانش و خرد کارها بهترسامان میگیرد و زندگی به آرامش و تعادل بهتر و بیشتری میرسد.
۳-دوست داشتن: آیا دانایی و خرد برای خوب بودن ونیکی کردن و در راه خیر گام نهادن و بهتر زیستن کافی است؟ خیر، با آنکه دانش و خرد از نیازهای اساسی زندگی است اما برای رسیدن به یک زندگی بهتر وشکوفایی انسان و جامعه بسنده نیستند.
بی گمان ما برای یک زندگی خوب و متعادل به احساس دوست داشتن نیز نیاز حتمی داریم وبدون دوست داشتن موتور حرکت زندگی لنگ و نا کارآمد میشود. دوست داشتن وبه تعبیری عشق موتور حرکت زندگی است وباخاموش شدن حس عشق و دوست داشتن در آدمی، موتور زندگیاش خاموش میگردد و ازکار می افتد. بدون دوست داشتن انگیزهای برای زندگی وزنده ماندن وجود ندارد وهمه چیز درنگاه انسان بیهوده وبی معنا مینماید. دوست داشتن سبب پیوند انسانها و مهر ورزیدن به زندگی است. دوست داشتن دربر دارندهی دوست داشتن زندگی، خویشتن، دیگر انسانها و دیگرجانداران و طبیعت و آفریننده هستی است. دوست داشتن چشمه جوشان زندگی است که باداشتن آن تحمل هرشرایطی را برای انسان ممکن میسازد. دوست داشتن سبب تلاش وتکاپو و آبادکردن و زیبا کردن زندگی است. آنکه خود ودیگران را دوست داردهمواره سعی دارد در رفع گرفتاریها ونیازهای خود و دیگران بکوشد و موانع را از سر راه بردارد ومسیر خوبیها را هموار نمایدودلها را شاد ولبان را خندان و جامعه را پرنشاط نماید. مگرنمی بینیدکه پدران و مادران چون فرزندان خودرا دوست دارند برای خوشبختی و آرامش وشادی آنها از هرتلاشی فرو گذار نمیکنند؟؟ مگرندیدیم که نلسون ماندلا و مهاتما گاندی به عشق مردم و آبادی میهنشان همه سختیها و ناملایمات را به جان خریدند تا به مطلوب و آرزوی خود دست یا بند؟؟
برای آباد کردن، برای یاری رساندن به اهل نیاز، برای شاد کردن دلهای شکسته و غم زده، برای صلح و امنیت و پیوند نیک انسانی، برای آفرینش زیبایی، برای همدردی و برای هرکاری که به زندگی انسانها کمک کند، به دوست داشتن و عشق نیاز داریم و هرکجای دنیا که می بینید مردم جامعهای در رنج و فشارند، دلیل اصلیاش این است که دلهای مدیران و و رهبرانشان از عشق به مردمشان تهی و خالی است و آنها بیشترغم و دغدغه جاه و مقام خود را دارند ونه زندگی مردم جامعه خویش را….
آنکه دوست میدارد، حس دلسوزی وهمدردی و مهربانی و گرایش به خیرونیکی و همیاری و دست به کار زدن را هم دارد و حس دوست داشتن برای هردردی درمان میسازد آنچنان که پدران ومادران برای نیکبختی فرزندانشان دست به هر تلاشی میزنند…آنکه دوست می داردهمواره میکوشد که برای یاری ویا به ثمر رساندن آنکه وآنچه دوست می دارد وقت بنهد و تلاش کند. دوست داشتن مسئولیت آفرین است یعنی آنکه اهل دوست داشتن است همواره در برابر آنچه دوست میدارد احساس مسئولیت میکند. آنکه عدالت و آزادی را دوست میدارد در برابر آن دو احساس مسئولیت میکند. آنکه کمک به نوع بشر را دوست میدارد در برابر همه انسانها احساس مسئولیت میکند. این است که دوست داشتن و احساس مسئولیت باهم پیوند و همراهی مستمر دارند و نمیشود واقعاً دوست داشت واحساس مسئولیت نکرد. بادوست داشتن بسیاری از مشکلات و مسائل انسانها و جامعه حل میشود و سامان میگیرد.
این است که ترقی وآبادانی جامعه و کمال انسانی سخت به دوست داشتن وابسته است وبدون دوست داشتن خرابی وادبار ازهرسوی به جانب زندگی وانسان روی مینماید. بیشتربدبختیهای بشراز صاحبان قدرتی است که حس دوست داشتن را از دست دادهاند و شیفتگی به قدرت، اخلاق وکمال انسانی و عشق را از دلشان زدوده است. آنچنان دل به جاه وقدرت و ستایش سپرده اندکه اخلاق ونیکی و دوست داشتن را از یاد بردهاند. دوست داشتن مایه کار و پویش و دلبستگی به زندگی و نیکی کردن و انگیزه و شور زندگانی است و انسان باچنین نیرویی است که میتواند دست به کارها وآفرینشها ی شگفت بزند. آنکه دوست میدارد، سخت احساس مسئولیت میکند و آنکه احساس مسئولیت میکند برای انجام تعهدش در پویش و کوشش است تا به مطلوبش برسد.
بدون دوست داشتن و عشق نه انگیزهای میماند ونه احساس مسئولیتی وآنجاست که بدون دوست داشتن موتور حرکت زندگی خاموش میشود و از کار باز میماند. دوست داشتن همه ابزارها وحتا دانش و خرد را به کار میگیرد تا میوه مقصود حاصل آید. این است که دانش وخرد به منزله چراغ زندگانی و دوست داشتن هم چونان موتور حرکت و پویش زندگانی است.
۴- توانایی و امکان عمل: انسان ممکن است دانا وخردمند باشد و دلی پر مهر و عشق به خدمت وکار ونجات و کمک به دیگران را هم داشته باشد، لیکن در شرایط و موقعیتی نباشدکه خدمت وکمک و آبادانی وشادکردن دلها از دست او ساخته آید وکارها را به سامان رساند. برای آبادکردن، برای یاری رساندن به دیگران، برای ایجادپیشرفت درجامعه، برای انجام رسالت انسانی، نیاز به توانایی وامکان عمل وجود دارد یعنی زمینه و امکانات و ابزارلازم برای انجام کار وجود داشته باشد. بعضیها باتمام وجود دوست می دارندو میخواهند که کارکنند و آبادانی نمایند و هم گرایش به خیر و نیکی دارند، اما زمینه کار کردن وگام نهادن درصحنه عمل برایشان ممکن ومساعد نیست. توان مالی و قدرت سیاسی دو عاملی است که میتواند در این راه کارساز و راهگشا و بسترساز باشد واین است که برخی دوست دارندکاری بکنند ولی به این دو دسترسی ندارند و نیز کسانی به قدرت و منابع مالی دسترسی دارند ولی دانش وخرد ویا عشق و انگیزه لازم برای کارنیک و آبادکردن و برآورده کردن نیازها و شادکردن دلها را ندارند. گاهی میبینیم که ثروتهای کلان درجایی خوابیده است و درجایی دیگر هزاران انسان فرومانده را میبینیم که به نان شب و پول نسخه داروی خودنیازمندند. ثروتها درجایی راکد است ویا صرف بلندپروازیها وخوشگذرانیها میشود و نیازهای ملیونی جامعه روی دستشان مانده وبیدادمی کند واین بیدادها ازسوی انسانهایی است که مِهر ودوست داشتن درسینه هاشان خشکیده است و حس برتری جویی و بلندپروازی و انباشت قدرت وثروت چشم دلشان را کور کرده و نیازهای اهل نیاز را از یاد بردهاند.
راه حل اساسی برای آبادکردن جامعه و باسازی ویرانیها و آبادکردن وشادکردن دلها و به سامان کردن کارها و برپا کردن داد وآزادی این است که فرهنگ وآگاهی جا معه ومردم رشدکند و قدرت تشخیص مردم بالا برود به گونهای که انسانهای دانا وخردمند و دوستدار خیر و نیکی و دارای انگیزه انسانی را بشناسند و برگزینند وکارهای مهم جامعه را ازجمله قدرت و ثروت جامعه را به نمایندگی ازخود به آنها بسپارند که شایسته و مورد اعتمادشان باشد و هرگزنگذارند که شیفتگان و آزمندانِ قدرت و ثروت برجای خوبان بنشینند و منابع قدرت سیاسی و مالی جامعه را در اختیارگیرند که راه نیکبختی و بدبختی جامعهها وآینده انسانها به این وابسته است که ابزار قدرت وثروت در اختیارِ دانایانِ خردمند و دوستدارن آبادانی ونیکی باشد ویا درچنگ آنها باشدکه از احساس انسانی و دانایی و خردلازم بهرهای ندارند و آز جاه ومال و حفظ جایگاه وبرتری خود، برایشان هدف و مقصداصلی است. این تجربه درجهان مشهود و کاملاً نمایان است که در کشورهایی که درآنها با دموکراسی وآزادی بستر رشد نخبگان و دانایان با انگیزه وعشق به کاروتلاش برای رشد و توسعه جامعهشان فراهم شده است، سالهاست که راه پیشرفت و ترقی را طی میکنند و جوامعی که درآنها حاکمانشان، رشد نخبگان را تهدیدی برای موقعیت خود میبینند و از حضور نخبگان علمی و فرهنگی درسطوح بالای قدرت هراس دارند و کم مایگان را برجای بلندپایگان علمی وفکری مینشانند تاخود آسوده و راحت و ماندگار حکومت کنند، همیشه با فقر، بیکاری، بزه کاری و آماربالای زندانیان، خشونت و ناامنی فردی و اجتماعی، نبودآزادیهای فردی و اجتماعی، پریشانیهای روحی وفکری، خرافه پرستی، اعتیاد، آماربالای خودکشیها، ضعف وبحران مدیریت و دیگرنابسامانیهای اجتماعی دست به گریبان هستند و توسعه نیافتگی و عقب ماندگی در این کشورها به صورت یک بیماری مزمن درآمده است.. دراین جوامع، راه برون رفت ازاین بن بستها وبحرانها، بازشدن فضای سیاسی و فرهنگی واقتصادی و فراهم شدن بستر وزمینه رشدنخبگان متعهد و خیرخواه جامعه ازطریق انتخاباتهای سالم و آزاد و برداشتن تیغ فیلترها و سانسورهای نخبه زدا دراین کشورهاست. به امیدآن روز و به امید ظهورجامعه های آزاد وآباد در کشورهای توسعه نیافته بامدیریت انسانهای دانا، خردمند و دوستدار آبادانی وخیرو نیکی وفراوانی.
—————————-
محمود منطقیان