به گزارش صدای جنوب شهید اسفندیار محمدی در سال ۱۳۵۳ وارد سنگر مقدس مدرسه شد و بااستعداد کمنظیر خود در میان همگان ممتاز بود.
اسفندیار در دوره دبیرستان نیز رشته کشاورزی را که علاقه زیادی به آن داشت، انتخاب و با موفقیت در کنکور ورودی و مصاحبه، وارد مرکز آموزش کشاورزی گچساران شد.
اخلاق پرجاذبهاش و چهره بشاش او باعث شده بود که دبیران و دوستان او علاقه وافری به ایشان داشته باشند و گویی او بااخلاق حسنهاش گوشه قلب همگان را تسخیر کرده و جایی در قلب همگان بازکرده بود.
در سال سوم تحصیلیاش در دبیرستان بود که قاطعیت شدید در آمورش و حضور قلبش در عبادت و نیز نفرت و خشم از خصم زبون دلیلی شده تا او همراه همرزمان خود با کاروان کربلا عازم جبهههای جنگ تحمیلی شود.
وی نخستین تخصصی را که در جبهه اختیار کرد، غواصی بود و شجاعت بینظیرش به او اجازه نداد در حمله والفجر هشت سهمی نداشته باشد، ازاینرو این انسان وارسته سِمت “آر پیچی زنی” را انتخاب کرد و سرانجام دریکی از صبحهای صادق هفدهمین سال عمرش در پهنه نمکزارهای شهر فاو عراق و در بستر اروندرود در ساعت هفت صبح روز ۲۷ بهمنماه ۱۳۶۴ پس از فتح شهر فاو، توسط بمباران هوایی پرندههای شوم میگ رژیم بعث عراق و هنگام ملاقات با شهید اسدی در خون مطهر خویش غلطیده و جان خود را نثار دین اسلام و مذهب خونرنگ تشیع و وطن خویش کرد.
وصیتنامه شهید
گرچه عزیزان ارزشمندی را ازدستدادهایم، ولی هدف به قوت خود باقی است (امام خمینی)
پروردگارا زمانی است که تمامی روزهایمان عاشورا، زمینهایمان کربلا و ماههایمان محرم و صحراهایمان قتلگاه است و بهشتیهایمان حسین وارو مظلوم شهید میشوند و تمامی جبهههایمان پر از بدنهای خونین مثل علیاکبرهای زمان است.
آرزوی شهادتای خدا تو گواه و شاهد باش وای انس و جن شماها بشنوید وای قلم تو بنویس وای تاریخنگاران شماها ثبت و ضبط کنید که من برای رضا و خشنودی خدا میجنگم و دوست دارم که جزء وارثین حسین (ع) و انصار خمینی کبیر باشم و به آرزوی دیرینه خویش برسم.
برای عملی کردن این انقلاب باید از جان و مال و آشیانه خویش گذشته و دلیرانه در میدانهای نبرد مبارزه کنیم و با ریختن خون خویش اهداف نهضت حسینی ویارانش را زنده نگهداریم، من بهعنوان برادر کوچک شما از همه شماها میخواهم که قدر و ارزش این رهبر فقیه و آن پیر جماران را بدانید، زیرا ما بهطور کامل هنوز ایشان را نشناختهایم و نخواهیم شناخت، به خدا سوگند در هیچ جای جهان سراغ نداریم رهبری به این پاکی و خلوص نیت و باایمانی و به این دلسوزی و بااینهمه صفات خداجویی وجود داشته باشد.
از پدر بزرگوارم میخواهم که من را ببخشد، زیرا مدتهای طولانی زحمات وافری برای من کشید تا در خانه محرومی من را به چنین جایی رسانید که بتوانم روی پای خویش بایستم و راه و هدف خویش را انتخاب کنم.
حال که میخواهم چند کلمه بهعنوان وصیت به مادر مهربانم بنویسم اشک از چشمانم جاری میشود و قطرهقطره بر روی این کاغذ میچکد.
مگویید مادر، بگویید دریای غم و رنج.
مادر جان نمیدانم چه بنویسم که بتوانم از زحمات شبانهروزی شما در آن تشکر نمایم.
از تو میخواهم که بعد از مرگ من قلبی همچون کوه محکم و استوار دلی پاک و روحی همچون زینب سلامالله علیها در برابر سختیهای دنیوی به خویش نشان دهید و عبادت خدا را بیشتر بهجای آورید و لباس مشکی به تن نکنید که قلب من کدورت و سیاهی پیدا کند.
و، اما برادران عزیزم از شما میخواهم که وحدت و یگانگی خویش را حفظ نمایید و فریب هیچکس را نخورید.
ببوسم دستتای مادر که پروردی مرا آزاد
بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد