پایگاه خبری تحلیلی صدای جنوب-صدای مردم جنوب ایران

پایگاه خبری تحلیلی صدای جنوب | Sedayejonoob.ir

منتشر شده در تاریخ: 29 مهر 1396 ساعت 20:07:: شناسه خبر: 25191

به مناسبت اربعین حسینی ورفتن زوار به سوی کربلا/یادداشتی به قلم سیدقربانعلی موسوی

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان صدای جنوب است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست.
بینندگان صدای جنوب می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.

پاهایش رفته بود، خسته وناتوان ، تلالو نورانی گنبدهای نور از دور پیدا شد،درونش خالی بود گویی چیزی جامانده باشد،نمیدانست چیست اما خلا آنرا احساس میکرد،گام دیگری برداشت وبه حرم یک گام نزدیکتر شد،اما انگار نیامده بود،چرا چنین احساسی در درون او جان گرفته است،اوکه با رنج بسیار وادی به وادی،منزل به منزل طی طریق نمود تا خودرا به منزلگه مقصود برساند.

پایگاه خبری صدای جنوب
پاهایش رفته بود، خسته وناتوان ، تلالو نورانی گنبدهای نور از دور پیدا شد،درونش خالی بود گویی چیزی جامانده باشد،نمیدانست چیست اما خلا آنرا احساس میکرد،گام دیگری برداشت وبه حرم یک گام نزدیکتر شد،اما انگار نیامده بود،چرا چنین احساسی در درون او جان گرفته است،اوکه با رنج بسیار وادی به وادی،منزل به منزل طی طریق نمود تا خودرا به منزلگه مقصود برساند.

پس چرا احساس میکرد چیزی جامانده است واو لحظه به لحظه بیشتر این کمبود را حس میکرد،دوباره گام برداشت تا شاید این حس را از خود دور نماید،میان بین الحرمین ایستاد نگاهش را به بارگاه معبود میخکوب شد،چشمانش زوایای آن گنبد ملکوتی را که دید،آرام آرام سیر نگاه او از گنبد سرازیر شد،رخ برتاباند وبسوی بارگاه یگانه برادر عالم، مرد بی مثال در تاریخ عشق و وفادارای،قامت زیبای تشنه ترین سقا در جلوی دیدگان او قدبرافراشت واو مبهوت آنهمه زیبایی ،حیران تر از قبل به خود نگریست،گم شده بود درخود،وبیخود آمده بود اینهمه راه را،درونش تهی از هر آنچه میخواست شده بود،عشق ودلداگی،وفاداری وشیفتگی،زانوانش سست وبه میانه بین الحرمین ولو شد،قطرات اشک پهنای صورتش را پوشاند،به تاول پاهایش نگریست،چقدر راه پیموده بود تا برسد به این مکان، خون درون رگهایش گویی منجمد شده بود،بدنش یخ کرد،شانه اش شروع به لرزیدن کرد آرام آرام گریست وگریست،هق هق ناله ها وگریه ها موج شده وطول بین الحرمین را در نوردید،سر به دیوار میکوبید ودوباره باز میگشت وهمچنان ناله میزد،زمزمه کرد خدایا کمکم کن من به امید آمده بودم،سالها در حسرت این آمدن زاری کرده ام حال چه شده که انگار نیامده ام،دستانش به آسمان رسید،زانوانش از ریختن قطرات اشک خیس شد،از درونش چیزی تکان خورد،پاسخ ناله هایش داده شد،همینطور که از فرط نا امیدی گریه کنان سر به سجده نهاده بود انگار با خودش حرف میزد وجواب میگرفت.

آمدی اما نیامدی،چرا ؟!
پاهایت آمدند.
نمی فهمم من که همراه پاهایم آمدم.
آری همراه پاهایت آمدی،اما نیامدی .
مگر میشود همراه پاهایم بیایم اما نیامده باشم ؟!
آری میشود .
چگونه وچرا ؟
تو باید اول دلت می آمد نه پاهایت.
وآنگاه بود که دانست چرا در درون احساس خالی بودن کرده بود،آمده بود اما فقط پاهایش آمده بود.
سید قربانعلی موسوی شیرازی خبرنگار و فعال فرهنگی رسانه چرام

دیدگاه ها بسته شده اند.

نظرسنجی

    • آخرین اخبار
    • پربازدیدترین اخبار

    ویدیو ها

    همراه اول

    بالای صفحه
    طراحی سایت