خبر را شنیدم، خبر بسیار سنگین است. مات و مبهوت میشوم و به فکر فرو می روم. قلم بر میدارم تا دریای پرتلاطم ذهنم را بر روی کاغد جاری کنم. سوار بر مرکب کاغذ، تازیانه به دست اماده نوشتن و بی قرار رفتنم.
دوست شهیدم! یادم هست در ماه میهمانی خدا، در جمع عاشقان تنها تو بودی که وضوی خون ساختی و در شوق دیدار معشوق، با لهیب آتش خمپاره ی دشمن در خاک عشق غلتیدی و این اولین جراحت عاشقی ات بود.