خبر را شنیدم، خبر بسیار سنگین است. مات و مبهوت میشوم و به فکر فرو می روم. قلم بر میدارم تا دریای پرتلاطم ذهنم را بر روی کاغد جاری کنم. سوار بر مرکب کاغذ، تازیانه به دست اماده نوشتن و بی قرار رفتنم.
صدای جنوب
به گزارش صدای جنوب شهرستان لنده، وصال مادر و فرزندش؛ شهید کریم سعیدی
خبر را شنیدم، خبر بسیار سنگین است. مات و مبهوت میشوم و به فکر فرو می روم. قلم بر میدارم تا دریای پرتلاطم ذهنم را بر روی کاغد جاری کنم. سوار بر مرکب کاغذ، تازیانه به دست اماده نوشتن و بی قرار رفتنم. شروع به نوشتن میکنم گویی بار امانتی که میخواهم در مورد ان بنویسم کمر خودکار را شکسته است. از سنگینی خبر لبان خودکار خشک شده و پاهایش نای رفتن ندارند ….
اما قصه چیست؟ قصه این است چه اندازه کبوتر باشی!! پر و بال بگشایی و در میان درختان بلوط و بادام و بنه و زالزالک و بر فراز تخته سنگهای صاف و صیقل تِلِرِش آرام نگیری و سالیان دراز در مخزن الاسرار خود نوای “رودم رودم” سر دهی و برای رسیدن به جگر گوشهات هر شامگاه و هر صبحگاه از “درهی سور” تا “تِلِرِش” به انتطار بنشینی….
خاله زینب جان!!! چگونه میشود سالیان دراز همسایه فرزندت باشی، از کنار آن بگذری ولی توانایی زیارت ارامگاه مطهر را نداشته باشی. آه اینچه داغ حرمانی است که با غم هجران قرینگشته است…
خاله زینب جان!!! برای ما بگو، بگو که چگونه این بار امانت سنگین را با آن جسم نحیف و استخوانیت به دوش میکشیدی!!!
خاله زینب جان!!! به ما بگو که چگونه خلیل گونه در مقابل اتش نَمرود دل آتشینت بزرگوارانه و با وقار ارام بودی و دم بر نمی آوردی!!!
خاله زینب جان!!!! به ما بگو، بگو با جانان چه عهدی بسته بودی که تا زنده بودی بر ارامگاه شهیدت نرفتی!!!
خاله زینب جان!! پژواک انسانیت رو در تو دیدم. قدسیان و افلاکیان در مقابل تو ای فرشته مهربانی ها، ای کوه استقامت؛ ای نماد شکیبایی و پاکی زانو میزنند و بر صبر زینب گونهی تو درود میفرستند.
خاله زینب جان!!! تو بودی با همه غم و اندوه سی و اندی سال گذشته، با هزاران خاطره مانده در پستوی ذهن بی قرارت و میلیونها لحطهی انتطار برای رسیدن به شهیدت….
خاله زینب جان!!! گویند انتظار چشم دوختن به یک جاده بی انتهاست؛ اما امشب شما به انتهای جاده انتطارت رسیدی پس آرام بخواب. آرام بخواب خاله زینب جان …
دکتر رحمان پاداش