درغم فقدان نیکنامان چه نویسم که شرح این سوزدل وخون جگررابه هیچ قلمی نتوان نوشت ، اگر ایلی قدردان خوبان خود نباشدبه مرگ خوبی ها وفضیلت هارضایت داده است ،وچه مایه ی تنگ نظری است عمری با آفتاب بودن وازآفتاب نگفتن. بسیارکسانندکه درگذرزندگی می بینیم ومی آیند ومی روندوازآنان خاطره ای درذهن آدمی می ماند […]
درغم فقدان نیکنامان چه نویسم که شرح این سوزدل وخون جگررابه هیچ قلمی نتوان نوشت ،
اگر ایلی قدردان خوبان خود نباشدبه مرگ خوبی ها وفضیلت هارضایت داده است ،وچه مایه ی تنگ نظری است عمری با آفتاب بودن وازآفتاب نگفتن.
بسیارکسانندکه درگذرزندگی می بینیم ومی آیند ومی روندوازآنان خاطره ای درذهن آدمی می ماند که به زودی زود فراموش میشوند وحتی نام ونشانی ازآنان درذهن وخاطره ها نمی ماند،اماوجودافرادخاص گونه ی دیگریست،!
وقتی کتاب زندگی آنان درتطاول ایام بسته وپیمانه ی او لبریزمیشودوخبر ! خبر از دست دادن آن عزیز است ،گویی دل آدمی می شکند واندوهی عمیق وجود آدمی را می گیرد وچنگ میزندوواشک برگوشه می نشیند،این یادوخاطره می آیدودوباره جان میگیرد آنچه می ماند افسوس وافسوس است!مرگ! آن هم مرگ *فریدون ا حمدی نژاد*،که دلی مانند آقیانوس میخواهد تا آن راتحمل کند،!.همان کسی که نامش عطیه ای بود شیرزاده،پاک وبی غل وغش،خوش بیان وآگاه به مسائل روز، وطن پرستی که برای حفظ کیان کشوردرجنگ تحمیلی مقابل دشمن بعثی ایستاد.
*فریدون* دارای ابعادشخصیتی متعددی بودبه تمام وکمال ،اخلاقمدار ومتعهدبه اصول وارزشهاومبادی آداب ،صفات ارزشمندوانسان سازی که دردنیای وانفسای قحط عاطفه هاوفقرمهربانی هاحکم کیمیا را داشت .
وکیلی خوشنام ،شجاع،آرام وصبورواهل درایت که دردفاع ازحق ثابت قدم بود،مردی مردم دار نه درشعار بلکه درعمل ونه فقط برای یک فصل بلکه برای تمام فصول ،گوهری قیمتی ودنیادیده که به مثابه ی آیینه ای بودکه خوبی خودرا درخوبی دیگران بازتاب میداد،اهل سخن بود وصحبت هایش نیازبه ویرایش نداشت زیرا قلمش زبانش بود،محال بودتحت تاثیروقارکاریزمایی اش قراربگیری ومناسب با آن گفتارورفتارت را شکل ندهی !
احساس رابه عقل وعقل را به نقل میداد،دردوستی اهل صفا ودرمراوده مروت داشت ودررابطه انسانیت ودرگفتن هرکس رادرقاموس خودش به جای می آورد،
وسعت دیدش وسیع ترازجغرافیای طبیعی شهرواستان بود ودروسعت زمان ومکان نمی گنجید،
*آری* ،یک سال است که آسمان دلمان ابری است وگرداگرد دل دلشده مان به جای دیدنِ سرو بستان باغ وجودمان ،قبر چهارگوشه ای را به نظاره نشسته ایم که نادر مردی از نادران روزگار رادربرگرفته ودر اندرون خود ماندگار وجاوید ساخته است ،
*آری* ،یک سال است که صَرصَری نابهنگام وتندبادی خِشِن ازنوع خزان خزیدن گرفت و وزیدن آغاز کردوچراغ روشنی بخش وجاویدان وجودمان را خاموش نمود وگرد غبار،ماتم ومحنت را بر بام وسرای ایل سترگ بهمئی بی رحمانه پراکند و آتش حسرت را دردل این ایل وتبار شعله ور ساخت ،
*آری* ،پیک اجل درروزهای پایانی اسفند ماه ۱۳۹۹ وزمانی که هرکس به استقبال قرنی نو (سال ۱۴۰۰)می رفت ،آهسته،بی صدا،خَموش،سواره بر باره ی چَموش ،برستیغ قله ی آرزوها تازید ودست یازید،وشاهبازخوش مسلک وخوش مرام،ادیبی خوش طینَت وخوش سیرت وکانون گرمابخش هستی راشِکَرید وپیراهن وصل صله ی رحم را دَریدوهمه را درهاله ای از غم واندوه رهاکرد!
آری ،یک سال است که صیاد کهنه کار دوران ،نور وجود وسیمای پرجذبه ی *فریدون* رااز خانه واجتماع گرفته، واَفول ستاره ای را رقم زد که کوچ ابدی اش باعث شد تا خانواده وفرزندان وبستگان وطایفه ودرنهایت همه ی دوستدارانش دررثای او قصیده ی غمناک جدایی اش را، با نوای نی ونایی حزین بسرایند ،ودربعد از ظهر پنج شنبه تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۲۶ به مناسبت سالروز عروجش درکنار تربت پاک ایشان درشهرستان بهمئی، روستای سیاه شیر گرد آیند و با قرائت فاتحه ای با ایشان تجدید خاطره نمایند.
.روحشان شاد ونامشان به بلندای تاریخ جاودان باد.
اسفندیار صلاحی نژاد