آنچه فی سماء است همه قیل و قال است و فانی و انسان این حیوان ذی شعور طغیانگر و این نفس سرکش انسانی گویی آمده است که ابد الدهر بماند.
پایگاه خبری صدای جنوب:
در مذمت دنیا؛ یادداشتی به قلم امیرمحبی فر!
بر و بحر،کوه و جنگل و هر آنچه فی الارض است و آنچه فی سماء است همه قیل و قال است و فانی و انسان این حیوان ذی شعور طغیانگر و این نفس سرکش انسانی گویی آمده است که ابد الدهر بماند و اصلا اندیشه نمیکند که دیر یا زود باید بار رحیل بربندد و کوچی سخت و دشوار و مسیری بس دشوار و پر از سنگلاخ را بپیماید اگر توشه ای برای سرای باقی اندوخته نباشد ،چنان می پندارد که حاکم بلامنازع و پایدار ابدی است نه بر گذشته اندیشه کند و نه از تاریخ نیاکانش پند و اندرز گیرد و چنان می تازد که پندارد هرگز روزی کوچ از این دنیا را تجربه نخواهد کرد،دنیا این عجوزه ملون و هزار چهره چنان انسان را در زیباییها و تعلقاتش به غل و زنجیر کشیده که خیال دل کندن از آن را برایش سخت و دشوار نموده،آنچنانکه که همه فضائل معنوی و انسانی در حصار بلند عافیت طلبی دنیوی به نسیان و اضمحلال کشیده شده،به راستی انسانها با این شتاب سرسام آور و پیشی گرفتن از همدیگر برای نیل به قلعه ی کامیابی دنیوی در جستجوی چه هدف غایتی هستند که ثانیه های آن انسان را نه به اوج کمال بلکه به اوج نیستی سوق می دهد،این تحیر انسان ناشی از چیست که همه آرامش و اخلاقیات انسانی را از آن گرفته و چنان او را به سمت تباهی پیش میبرد که تا واپسین لحظه های حضورش در این سرای فانی از خسران عملکردش متنبه نمیشود،این که بگوییم انسان درکی از سرای فانی ندارد تعبیر درستی نیست بلکه آنچه انسان را از خویشتن خویش دور کرده عدم درک صحیح از واقعیت سرای باقی است که نه از روی تعقل بلکه از روی عصبیت و جهالت حاضر به پذیرش آن نیست و چه خسرانی فراتر از این معامله سراسر زیانبار است که همه آنچه را در دنیا با تمام پتانسیل و انرژی خود دنبال آن هست و آخر خطی هم برای آن نمیشود متصور بود و بخش اعظمی از آنها جزء حسرتی بر دل مانده عایدی دیگری برایش نخواهد داشت به اندک بهایی با ابدیت و جاودانگی توام با غایت خوشبختی معامله میکند و این زیانبارترین معامله تاریخ بشر بوده و خواهد بود مگر کسانی که به حقایق خلقت انسان معرفت کامل پیدا کردند و خود را به اندک بهایی نفروختند و اینان خوشبخت ترینند هم در دنیا و هم در آخرت.
و مولانا چه زیبا سروده است:
این جهان خود ، حبس جان های شماست
هین روید آن سو که صحرای شماست
این جهان ، محدود و آن خود ، بی حد است
نقش و صورت ، پیش آن معنی ، سد است.
این جهان دام است و ، دانه اش آرزو
در گریز از دام ها ، روی آر ، زو
این جهان ، زندان و ما زندانیان
حفره کن ، زندان و خود را وارهان
بند بگسل ، باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند ز۴ر
گر بریزی بحر را در کوزه یی
چند گنجد ؟ قسمت یک رزوه یی
کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد ، پر در نشد
والعاقبه للمتقین.
امیر محبی فر ۱۴/بهمن ماه/۹۶