پایگاه خبری تحلیلی صدای جنوب-صدای مردم جنوب ایران

پایگاه خبری تحلیلی صدای جنوب | Sedayejonoob.ir

منتشر شده در تاریخ: 12 شهریور 1399 ساعت 19:06:: شناسه خبر: 83792

آخرین بدرقه! روایت خداحافظی شهید محمد سهرابی ثانی برای اعزام در شب های قدر

روایتی خداحافظی شهید محمد سهرابی ثانی در شب قدر

صدای جنوب 

صدای جنوب شهرستان لنده 

راوی: بهمن سهرابی ثانی، برادر شهید

آغاز شهریور ماه سال ۹۰ مصادف بود با سومین شب قدر. شهریور در میان شادی جمع خانوادۀ ما آغاز شد و ما بی‌خبر از فرداهای شهریور و کوچ همیشگی شادی از خانوادۀ سهرابی. رمضان آن سال آغاز روزه‌های درد بود و فراق.
آخرین شب حضور محمد در کنار خانواده، شب قدر بود. مسیری که محمد از سال‌ها قبل آغاز کرده بود به اوج خود می‌رسید. نجوای عاشقانه‌ای با خدایش داشت، با مُجیر و افتتاح و جوشن کبیر. فرشته‌ها با او هم‌پرواز شدند و به اوج رسیدن را تمنا می‌کرد؛ تمنای شهادت.
برایش فرخنده شبی بود و مبارک سحری. تا هنگام سحر در مسجد ماند.
سحری را با‌هم در خانه خوردیم و برای نماز به مسجد بازگشت. آخرین نمازش را نیز در مسجد و به جماعت خواند. به خانه برگشت و تا ساعت هشت خوابیدیم.
وقتی بیدار شد به یکی از دوستانش زنگ زد و سپس خبری را به ما داد که دلهره و نگرانی را سراسر بر خانۀ ما حاکم کرد. خبر از اتمام مرخصی‌اش و قصد بازگشت به کردستان.

سریع وسایلش را جمع کرد. برخلاف مرخصی‌های همیشگی، این‌بار خیلی از وسایلش را با خود نبرد. وقتی ازش پرسیدم مگر وسایلت را نمی‌بری؟ گفت که دیگر نیازی نیست. کوله بارش را بست و دل از دنیا برچید و آمادۀ رفتن شد.
پدرم گَله را برای چَرا به تپه‌های اطراف روستا برده بود و محمدیار هم صبح زود رفت سر کار. من و مادر و خواهرم از خبر رفتنش حیرت‌زده بودیم. عجله و اشتیاق همراه با سبُک رفتنش باهمیشه فرق داشت و همین ما را بهت‌زده می‌کرد.
تکرار روزهای بودنش زیباترین تکرار زندگی‌مان بود و گویا دیگر خبری از این تکرارها نخواهد بود.

به محمدیار زنگ زد که بیا ببینمت و مرا با موتور تا ترمینال برسان. دلتنگ پدر شده بود و نمی‌توانست تا ظهر بماند که از او خداحافظی کند. تلفنی هم نداشت که او را اطلاع دهیم.
سراسر بغض بودیم و حسرت. آمادۀ بدرقه‌اش می‌شدیم. فقط بدرقه و خداحافظی با محمد نبود، بدرقۀ تمام امید و نشاطمان بود. بدرقۀ زندگی‌مان بود و آغاز انتظاری دوباره.
مادرم با زلالی آب و نور قرآن مهیا می‌شد. نه‌فقط آب که اشک مادرم هم بدرقۀ راهش بود. شاید من و خواهرم کمتر این صحنه را درک می‌کردیم اما مادرم نه! حاصل لالایی‌ها، گهواره و شب بیداری‌هایش قد عَلم کرده و قصد رفتن دارد. محمد و مادرم رابطۀ بسیار خوبی داشتند و فقط خدا می‌داند که آن لحظات برای هرکدامشان چقدر سخت بود و دردناک.

با هر قدم که جلوتر می‌رفت تمام هستی پدر و مادرم را با خود می‌برد. هر چند قدم یک بار رو به عقب نگاه می‌کرد. ما سه نفر جلوی درب منزل ایستاده بودیم و گریه می‌کردیم. روز رفتنش از روز شهادتش سخت‌تر و تلخ‌تر بود. گریه‌های شهادتش را روز رفتنش کردیم و همگی آمادۀ شهادتش بودیم.
اشک‌های مادرم را که می‌دید بیشتر غمگین می‌شد اما حتی این اشک‌ها هم قدم‌هایش را سست نکرد. مسیرش را انتخاب و خود را برای روز موعود آماده کرده بود. هیچ‌چیز او را پاگیر دنیا نکرد و پا بر عالم گذاشت و رفت. بار آخر که سرش را برگرداند و به مادرم نگاه کرد، سرش را پایین انداخت و دیگر برنگشت و برای همیشه رفت.
رفتنش این بار بویی از رفتن‌های همیشگی‌اش نداشت. رفتن شور و نشاط بود و آغاز یک هجران و دوری بزرگ.

برگرفته از کتاب «ناگفته های ثانی»، زندگینامه شهید محمد سهرابی ثانی، صفحه ۸۷.

شهید محمد سهرابی ثانی از رزمندگان دلاور تیپ ۴۸ فتح، ۱۳ شهریور سال ۱۳۹۰ در مبارزات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با گروهک پژاک به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
کتاب “ناگفته‌های ثانی” در قالب سه بخش و ۱۳۰ صفحه ، سیری در زندگی این شهید بزرگوار نوشته شده است.

دیدگاه ها بسته شده اند.

نظرسنجی

    • آخرین اخبار
    • پربازدیدترین اخبار

    ویدیو ها

    همراه اول

    بالای صفحه
    طراحی سایت