پایگاه خبری تحلیلی صدای جنوب-صدای مردم جنوب ایران

پایگاه خبری تحلیلی صدای جنوب | Sedayejonoob.ir

منتشر شده در تاریخ: 15 آبان 1403 ساعت 22:08:: شناسه خبر: 151592

از شبلیز تا سیلارستان و از کوهِ شبلیز تا کوهِ نیر

شبلیز و سیلارستان فاصله ای است چندان کیلومتری که گرمسیر و سردسیرِ بزرگ مردی از ایل بویراحمد و طایفه ی سترگ تامرادی و تیره ی کامحمدی است…

صدای جنوب؛

شبلیز و سیلارستان فاصله ای است چندان کیلومتری که گرمسیر و سردسیرِ بزرگ مردی از ایل بویراحمد و طایفه ی سترگ تامرادی و تیره ی کامحمدی است…

جایگاه و خواستگاهِ دلیر مردی با مروّت، زیبا صورتی یوسف وَش، نیکو سیرتی دلکش، صاحب حشمت و شوکتی بغایت، در خردمندی و خِرَدورزی بی نهایت…
مهماندار و مهمان نوازی خوش روی و مصلح و سازشگری خوش خوی بوده است…

گویا همجواری و همنیشینی و چشم دوختنش به کوه های نیر و شبلیز باعث شده تا به صلابت آن دو در زندگی قدم نَهد…
*مستحکم و پا برجا*
همچنان که باد و باران و برف و بوران، در اراده ی *شبلیز و نیر*، خللی ایجاد نکرد، ناملایمات و تلخی های زمانه ی جافی، نتوانست در عزمِ پر جزمِ او خدشه ای وارد نماید…

سخن از مردی است که این فاصله ها را در ییلاق و قشلاقی طی طریق می کرد، ابَرمردی که قهرمان قصّه ی پر غصّه ی ماست، کسی نیست جز:

*زنده یاد ملّا قهرمان پشت چمن*

انسانی به غایت دوست داشتنی که جمالش برکمالش طعنه می زد و کمالش جمالش را در محاق فرو می برد…

من که وجود مبارکش را در پشته ی زیلایی و در روستای سیلارستان غنیمتی می دانستم، همواره غرقِ عظمت و بزرگمنشی و مردمداری او بوده ام…
وجودش در پشته ی زیلایی وزنه ای بود که سنگینی و وقّار خاصی به آن منطقه می بخشید و رزانتِ رفتار و کردارش همگان را به تحسین وا می داشت…

خدا می داند و احساسِ من که چون وقتِ کوچ می رسید، و هنگامی که ملا قهرمان جهت ییلاق به شبلیز، خواستگاهِ بهارانه اش، وسایل و لوازم خاصِ بهارانه را با ماشین های پنج تن و تویوتاهای ژاپنی و در اواخر با سایپای فرزند برومندش *عبدالرسول* مشهور و مسما به *شاهین بیابان*، بار می زد و جلای پشته را به امید رسیدن به صلای شبلیز، رقم می زد، با وجود ناپختگی و عدم تجربت، باز آنقدر نام و آوازه ی ملا قهرمان در گوشِ هوشمان طنین انداز بود که ناخوداگاه اشک در چشمانمان حلقه می زد و سپس چون باران بهاری از گوشه ی دیدگان سرازیر می گشت…

قطعا در موسم قشلاق شبلیزنشینان حسی همانند ما داشتند و اشکی به حسرت می ریختند…

*غریبان را دل از بهرِ تو خون است*
*دلِ خویشان نمی دانم که چون است*

*دگر سبزه نروید بر لب جوی*
*که باران بیشتر سیلابِ خون است*

حال دستِ غدّار روزگار و زمانه ی جافی،فرصتی کافی نداد تا معاصرین جوانِ عهدش، چنانکه باید و شاید او را بشناسند و سجایا و حسناتش را درک کنند و در زندگی به کار بندند…

*برفت آن گُلبنِ خرِم به بادی*
*دریغی ماند و فریادی و یادی*

می گویند قهرمانان و پهلوانان هرگز نمی میرند. ملّا قهرمان اگر چه قهرمان ورزشی نبود و اگر چه بر سکوهای قهرمانی قرار نگرفت؛ امّا برای همه ی کسانی که با او آمد و شد و نشست و برخاست داشتند یک قهرمان نمونه بود.
قهرمانِ از خودگذشتی و جوانمردی…
قهرمانِ نوعدوستی و مهرورزی
قهرمانِ مردم داری و مردم نوازی…
قهرمانِ فتّوت و رادمری…
و قهرمانی که از نظر ما بر سکویِ افتخار انسانیت ایستاد…

او پس از سالها زندگی شرافتمندانه و عزّت و احترام در بین عام و خاص، برای همیشه رخ در نقابِ خاک کشید؛
و روح افلاکی اش از جسمِ خاکی اش جدا گشت و به هفت ایوان به پرواز درآمد؛ ولی بزرگواری ها و مَکرمتَش بر سرِ زبان هاست و نَقلِ مجالس و نُقلِ محافل…

برای آن عزیز سفر کرده از درگاه خداوند متعال آمرزش و مغفرت و برای فرزندان بزرگوار و فامیل های وابسته و ایل بزرگ تامرادی و مردم پشته ی زیلایی صبری جزیل و جمیل خواهانم…

روحش شاد و یاد و نامش تا ابد جاودان باد…
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️

جبارچراغک

فعال فرهنگی واجتماعی

ارسال نظر جدید

*

نظرسنجی

    • آخرین اخبار
    • پربازدیدترین اخبار

    ویدیو ها

    همراه اول

    بالای صفحه
    طراحی سایت